آفتاب لارستان: اما خودمونی ها چه کسانی هستند و از کجا آمده اند؟ سوال ساده ای بنظر می آید، اما از اختلاف بر سر نام ها آشکار است که وارد حوزه ای بسیار حساس هویتی شده ایم. با مقدماتی از تاریخ و جغرافیا آغاز می کنیم: فلات ایران و کوهها و دشتهای اطراف آن بر اساس عرض جغرافیایی و ارتفاع از سطح دریا به سه منطقه آب و هوایی تقسیم می شود.
آنجا که آب در دسترس است ، سکونت بر مبنای آب و هواهای مختلف شکل می گیرد که هر کدام گونه ای خاص از زندگی اقتصادی و کشاورزی خواهد داشت.
عمدۀ مراکز شهری و مناطق کشاورزی فلات ایران در مناطق «معتدل» و در ارتفاع بین ۳۰۰۰ تا ۶۰۰۰ پا از سطح دریا شکل گرفته اند. «شیراز» و شهرهای کوچکتر چون «فسا» و «نی ریز» از آن جمله اند. در این منطقه محصولاتی چون غلات، سبزیجات و میوه هایی از قبیل انگور و انار برداشت می شوند. از آنجا که این نوع آب و هوا موجب شکل گیری کشاورزی مداوم و مستقر می شود لذا کوچ نشینی سهم اندکی را به خود اختصاص می دهد.
«سردسیر» به مناطق با ارتفاع بیش از ۶۰۰۰ پا اتلاق می شود مانند مناطق شمالی فارس و ارتفاعات کرمان و «سیرجان». از محصولات معمول این منطقه می توان به غله، سیب، آلو، گلابی و گردو اشاره کرد. این نوع منطقه همواره مناسب برای ییلاق عشایر است.
اما محل سکونت اصلی عرب های ایرانی تبار یا ایرانیان عرب تبار در مناطق پایین تر از ۳۰۰۰ پا که آن را «گرمسیرات» می نامند واقع شده است. آب و هوای این ناحیه، نیمه گرمسیری است و تولید غلات جای خود را به مرکبات و خرما می دهد. مناطقی چون «جهرم»، «داراب»، «لار» به سمت نواحی جنوبی تر تا ساحل.
منطقه ای خشن
«گرمسیرات» یکی از فقیرترین و توسعه نیافته ترین نواحی ایران است. این ناحیه فاصلۀ زیادی تا مراکز سنتی فرهنگی و سیاسی ایرانی دارد. در دهۀ ۱۹۷۰ هنگامی که در شیراز ساکن بودیم، رسیدن به لار، که تنها دروازۀ ورود به این ناحیه محسوب می شد، به معنای یک سفر سخت ۱۲ ساعته با اتوبوس در جاده ای خاکی بود. مسیر آسفاته تا ۲۰ کیلومتری جنوب شرقی شیراز پایان می یافت. ایرانیان، شرکت اتوبوسرانی را KLM می نامیدند{مخفف عبارتی نه چندان مؤدبانه که ضمن اشاره طنز به یک شرکت هواپیمایی هلندی، عدم اهمیت جایگاه مسافر را در اتوبوس می رسانده است}.
طبیعت هیچگاه با این منطقه مهربان نبوده است. مدتهاست این ناحیه به زلزله هایش، آب نامناسبش، فقر بهداشت، کشاورزی محدود و هوای بی رحمانۀ تابستانش معروف است. در ژانویۀ سال ۲۰۱۴ زلزله ای به بزرگی ۵٫۵ ریشتر این منطقه را لرزاند.{اشاره به زلزلۀ دی ماه ۱۳۹۴ در بستک} همچنین محل زندگی کرم انگلی نفرت انگیزی بود که در فارسی به پیوک معروف است و ما آن را به نام کرم گینه ای می شناسیم و با آب آلوده منتشر می شود. یکی دیگر از موجودات ساکن در این منطقه پشه مالاریا بود. طی دهه های پیش و پس از انقلاب اسلامی، حکومت مرکزی تلاش های وسیع و موفقیت آمیزی را برای ریشه کن کردن این انگل در این منطقه به اجرا درآورده است.
تاریخ نیز به این منطقه روی خوش نشان نداده است. «گرمسیرات» به طور سنتی منطقه ای پرآشوب بوده است و دولت مرکزی اعتنای آنچنانی به آن ندارد. بدلیل کمبود آب و نیز خشونت هوا، عمدۀ این منطقه برای زندگی کوچ نشینی مناسبتر می نماید تا زیست کشاورزی. مردم شهرها و دهقانان روابط پرچالشی با عشایر دارند که در مجموع اَتراک (Atrak) نامیده می شوند.
جغرافیای خشن، این منطقه از ایران را به پناهگاه جغرافیایی و فرهنگی تبدیل کرده است. منطقه ای که بواسطۀ دوری اش از مرکز، آداب و رسوم، زبان، دین، موسیقی، غذا و زبان خاص خودش را دارد. از دیگر مناطق اینچنینی، در ایران، می توان به کوههای غربی کردستان و مناطق کوهستانی و جنگلی مازندران و گیلان نیز اشاره داشت.
در منطقه «گرمسیرات» فرهنگی متمایز از مرکز دیده می شود. مثلاً ساکنانش به زبان خودمونی، که در بالا بیان شد، صحبت می کنند و به سبب زندگی در مناطق دور دست، وابستگی خود را به اسلام سنی حفظ کردند. این در حالیست که از ابتدای قرن ۱۶ میلادی بیشتر ایران به مذهب شیعه گرایش یافت. امروز نیز با اینکه اکثریت مناطق «لار» و «گراش» شیعه هستند اما مناطقی چون «بستک»، «خنج» و «اوز» همچنان اکثریت اهل سنت دارند.
مهاجرت گام به گام
ترکیب طبیعت خشن و محرومیت سیاسی، اهالی این منطقه را مجبور به مهاجرت کرده است. برخی، مناطق شمالی از جمله شیراز را مقصد خود قرار می دهند اما عمده مهاجرتها به سمت جنوب بویژه نواحلی ساحلی و از آنسو به هند و نیز سوی عربی سواحل خلیج {فارس} است. احمد اقتداری پژوهشگر لارستانی{اصالتاً اهل گراش} در سال ۱۹۵۵ به خوبی تراژدی زادگاه خود را توصیف می کند. او کتاب «لارستان کهن» را تقدیم می کند:
« به مردمانی از شهرها، روستاها، و بنادر لارستان که در سرزمین اجدادی خویش، با گذشته ای شکوهمند و حالی ویران، مانده اند. به آنانی که برای کسب زندگی در جزایر خلیج فارس و اقیانوس هند و نیز در شهرهای هند و عربستان و دیگر مناطق، سختی مهاجرت را متحمل شده اند. آنان شادمان زادگاه محبوب خود را به یاد می آورند و همچنان برای ویرانی اش ناشادند.»
تاریخ بازسازی شده
در میانۀ قرن ۱۸ میلادی و در بحبوحۀ آشفتگی ها و درگیری های همزمان با سقوط حکومت صفوی و نیز مرگ نادر شاه، خانوادۀ «القاسمی» – اجداد آنانی که بنای «مؤسسۀ مطالعات اسلامی و خاورمیانه دورهام» را وقف کرده اند- از ساحل عربی خلیج فارس کنترل ساحل ایران و جزایر پیرامون «بندرلنگه» را در اختیار گرفتند.
هر کس بر فلات ایران حاکمیت می یافت در این منطقه قدرت حداقلی داشت. در سال ۱۷۷۹ حاکمان زند در «شیراز» و «کرمان» واقعیت را پذیرفتند و شخصی به نام «قاسمی» را بعنوان فرماندار «بندرلنگه» به رسمیت شناختند. تقریباً در همان زمان حکومت زند به کمپانی انگلیسی هند شرقی اجازه داد تا اقامتگاه خود را در «بوشهر» تأسیس کند.
حاکمیت خاندان قاسمی بر «بندرلنگه» تا سال ۱۸۸۷ برقرار بود و در حمله گروه انگلیسی موسوم به «مبارزه علیه دزدان دریایی» شکست خوردند. پس از آن «آل قاسمی» به سواحل جنوبی خلیج {فارس} عقب نشینی کردند و قلمروهای آنان در ایران تحت کنترل اسمی دولت مرکزی ایران قرار گرفت. هر چند حکومت قاجار توان ادارۀ آن ناحیه را نداشت و درواقع بریتانیایی ها دست برتر را داشتند و از طریق دولت هند اعمال قدرت می کردند.
ساکنان اهل سنت لارستانی زبان که در نواحلی پسکرانه ای منطقه زندگی می کردند – طی روندی که ما اطلاعات چندانی از آن نداریم- به مرور به سمت نواحی ساحلی مهاجرت کردند و در «بندرلنگه» تحت حمایت عربهای سنی قاسمی، تجارت موفقی را در پیش گرفتند. از عوامل محرک این مهاجرت را می توان فقر حاکم در نواحی پسکرانه ای، ناامنی شدید و نیز اختلافات مذهبی آنان با دولت شیعه مرکزی در تهران عنوان کرد. اکثریت این مهاجران از منطقه «بستک» – مهمترین شهر در مسیر لار و سواحل خلیج فارس – بودند.
برخی از این بستکی ها به همراه خاندان القاسمی پس از سال ۱۸۸۷ به سواحل جنوبی خلیج فارس مهاجرت کردند، اما بسیاری از آنان ماندند و در تجارت مروارید در بندرلنگه – که اکنون تحت حمایت انگلیس بود- توفیق یافتند. در آن زمان و بر خلاف سوی عربی خلیج فارس، نواحی ایرانی از مزیت وجود شهرها و بازارهای پسکرانه ای برخوردار بودند. مناطق عربی خلیج فارس تا سالها از این مزیت بی بهره بودند.
جریان مهاجرتی دیگری پس از سال ۱۹۰۳، هنگامی که حکومت ایران یک پست گمرکی را در بندرلنگه تأسیس کرد، شکل گرفت. دلیل این اقدام علی الظاهر برقراری تعادل بین منافع روس ها و بریتانیایی ها و دادن اطمینان از بازپرداخت وام های خارجی تضمین شده با رسیدهای گمرکی (منبع اصلی درآمدی ایران در دوران پیش از نفت) عنوان می شود. منابع هیچ اشاره ای نمی کنند به اینکه چه کسی مدیریت این اداره گمرکات را در دست دارد، اما در روند فاجعه بارِ چوب حراج زدن به قلمرو حاکمیتی ایران توسط شاهان قاجار، مدیر کل گمرکات ایران نیز شخصی بلژیکی بود و احتمالاً بسیاری از کارمندانش نیز خارجی بودند. هر چند اقتدار حکومت مرکزی متزلزل بود اما همان اقدامات نیم بند آنان نیز به اقتصاد «بندرلنگه» ضربه می زد و موجب تشدید مهاجرت بازرگانان ایرانی به سوی عربی خلیج فارس بویژه دوبی می شد.
موج گسترده مهاجرت در دهه ۱۹۳۰ و در واکنش به سیاست های رضا شاه پهلوی در زمینۀ تمرکز گرایی، خدمت سربازی اجباری، اصلاحات مدنی و مهمتر از همه کشف حجاب اجباری زنان اتفاق افتاد. گویا رضاشاه به همان اندازه از بازرگانان سنی «بندرلنگه» بیزار بود که از روحانیون شیعه نفرت داشت، اما گروه نخست تا آن حد از سیاست های او ناراحت بودند که مشاغل خود را تعطیل کرده و ایران را ترک کردند و به آن سوی خلیج فارس مهاجرت کردند. بویژه به دوبی که استقبال مناسبی از آنان شد.
انتقال فن آوری
نماد حضور ایرانیان در دوبی، ورود فن آوری برج های هواست که در فارسی آن را «بادگیر» و در عربی برجیل(Barjil) میگویند. بادگیر یک سیستم کهن تهویه هواست که زندگی را در آب و هوای گرم و خشک فلات ایران ممکن می سازد. بسیاری از شهرهای فلات ایران برخوردار از این برج ها هستند. «یزد» واقع در حاشیۀ کویر بزرگ مرکزی ایران، بطور خاص، به این فن آوری مشهور است. «بستک» شهر زادگاهیِ مهاجرانِ حاضر در دوبی، هوایی گرم و خشک دارد. بنابراین برج های هوا برای آن منطقه، کارا است.
آن هنگام که بستکی ها به «لنگه» مهاجرت کردند این فن آوری را به آنجا انتقال دادند. پس از آن و هنگامی که به دوبی نقل مکان نمودند نیز این فن آوری را به همراه داشتند. آنان خانه هایی از سنگ های دریایی و مرجانی به انضمام این ویژگی بارز ساختند و به یاد منطقۀ بومی خود در ایران، نام این منطقه در دوبی را «بستکیه» نامیدند.
تنها یک مشکل وجود داشت: برج های باد، یک وسیلۀ فوق العاده در یزد کاشان و بستک (و از جنبه نظری اما با شکلی متفاوت در ایالت آریزونای آمریکا) محسوب می شوند. بادهای گرم و خشک تهویۀ سریع و آسان را ممکن می سازد که موجب خنکی هوای سازه می شود. در سواحل دو سوی خلیح فارس که به رطوبت بالا در ماههای تابستان شهره است، بادگیر در عمل کارایی آنچنانی ندارد و جایگاهی تزئینی می یابد.
بستکی ها جدای از زبان و بادگیر، غذایی به نام مهیاوه(mahiyawa) نیز با خود به دوبی آوردند. سسی تند، ساخته شده از ماهی تخمیر شده و ادویه. دوستان خودمونی ما در دوبی اصرار داشتند که این سس با نان تازۀ بستکی غذای خوشمزه ای است و بطری هایی از آن را برایمان می فرستادند. البته طعم آن به مذاق آدمها بستگی دارد.